الکی نویسی های من

اینجا قرار نیست چیز خاصی بهتون اضافه بشه

الکی نویسی های من

اینجا قرار نیست چیز خاصی بهتون اضافه بشه

می خوام که فقط بنویسم و خالی شم! هم مغزم خالی شه هم ببینم چه خبره

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

۳۰
آذر

خب حالا یه کمم درباره ی این ذهنمو خالی کنم

کلاساسی دانشگاه تا حدی که براش ممکنه با توجه به مجازی بودنش داره خوب برگزار می شه

بحث ها  و سوالا و مناقشات همیشگیم با بچه ها و استاد راه افتاده و شدم همون ضحی رومخ بقیه قبلی! 

درس هام رو پیگیرانه می خونم و به منابع مختلف سر می زنم. دو هفته ست به خاطر شرایط روحی خودم کارنوشت های نظریه رو ندادم ولی از قبل منابع مربوطه ش رو خوندم و تو مباحثه ها هم شرکت کردم

گرچه اولش فکر می کردم که عهههههه اینا چه خفنند و من هیچی بارم نیست ولی الان این حس رو ندارم. با یکی از بچه ها بحث می کنم و سوالام رو می پرسم و هر هفته هم تو مباحثه ی مجازی شرکت می کنم. تو همین مباحثه ها بود که فهمیدم اینطور نیست که بچه ها خیلی حالیشون باشه و من هیچی... بلکه فقط من با ادبیاتی که لازمه ی این رشته بود آشنایی نداشتم فقط که خیلی هاش رو متوجه شدم.

مثلا هستی شناختی و معرفت شناختی که من خیلی نمی فهمیدم

مثلا دیالکتیک هگل

مثلا اسامی همه ی مکاتب و ایسم ها که تا حالا خیلی محدود ازشون می دونستم ولی به فراخور مجبورم که درباره شون بدونم

فعلا علاقه م واقعا به آنارشیسمه و این ساختارشکنی رو همیشه دوست داشتم و به نظرم قالبی نبودن ذهن خیلی مهمه

یه سری کتاب فلسفی هم گرفتم که کاملا از پایه ببینم حرف حسابشون چیه و چرا به این چیز معتقدند. در واقع بایسته ای که یه مکتب یا فرد و ... بیان می کنه رو متوجه بشم...

دیگه اینکه رفتم تو کار دانشجوها و افرادی که دکتری گرفتند تو جامعه شناسی و ایناو فعلا قصد دارم کلاسای یکیشون رو شرکت کنم چون درسگفتارهاش رو که گوش دادم خیلی خوب بود

الان مشکلم با روش تخقیقه که هیچی از اس پی اس اس یاد نگرفتم و البته تا الان که 6 تا پیپر باید ارائه می دادم من تازه یکی دادم! و خوشنودم چون بالاخره شروع کردم به نوشتنش!

یه کلاس مجزا هم با عنوان نگارش دانشگاهی ثبت نام کردم با یه استاد عالی! قبلا تو کارگاه تفکر نقادانه ی همین فرد هم شرکت کرده بودم که می تونم بگم حیات ذهنی من به دو دوره بیفور افتر او تقسیم می شه و الانم کلاس نگارش دانشگاهیش عالیه... شیوه ی کارش برعکس کلاسهای مرسومه! یعنی یه سری ویدئو از پیش ضبط شده داره که اون ها رو تو یه روز می فرسته و ما اونها رو می بینیم و تو قرار آنلاین با هم تمرین حل می کنیم و رو تمرین ها یاد می گیریم.

خیلی دوست دارم مشغول تر از این باشم چون دوری از زینب واقعا برام آزاردهنده ست و چاره ای هم نیست...

۳۰
آذر

امشب زینب بهم زنگ زد و گفت که بیا دنبالم، آخه رفته بود پیش باباش! و مامان بهم گفت که تو نرو! و بذار که اون بیاره... منم گفتم گوش بدم و گوش دادم و نرفتم... ولی بعد یه ساعت اون پیام داد که زینب بی خیال شد و خوابید

قلبم واقعا به درد میاد وقتی به زینب فکر می کنم و اینکه بین من و اون مونده و گناه داره با این سن کمش ولی چاره ی دیگه ای هم پیدا نمی کنم چون اون فقط تو زبونه که می گه تغییر بدیم و برگردیم زندگی رو بسازیم چون همون نادون بی عقلیه که بوده.

نمی دونم چرا من اعتماد کردم وو اون رو انتخاب کردم و واقعا به چی فکر کردم! و چرا خانواده م تحقیق نکردند و چطوری این همه اعتماد شکل گرفت و اصلا من چرا انقدر به خدا اعتماد داشتم که اینطوری بذاره تو کاسه م :|

واقعا پشیمونم از انتخابم و اون هم اون چیزی نبود که نشون می داد حالا یا دانسته نبود یا نادانسته و فکر می کرد طور دیگه ایه ولی اینطوری بود

کاش متوجه بشه که کارهاش چقدر به زینب آسیب می زنه اون هم به خاطر خودخواهی ونفهمی پدری که لیاقت نداره و عقلشم نداره که نباید با زندگی یه بچه ی سه ساله همچین کاری کنه...