الکی نویسی های من

اینجا قرار نیست چیز خاصی بهتون اضافه بشه

الکی نویسی های من

اینجا قرار نیست چیز خاصی بهتون اضافه بشه

می خوام که فقط بنویسم و خالی شم! هم مغزم خالی شه هم ببینم چه خبره

بایگانی
آخرین مطالب

غصه م گرفت...

جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۹، ۰۵:۲۷ ب.ظ

اون روز سنیه ما رو برداشت و همگی با هم رفتیم اغشت. من سنیه زهرا زینب و زینب و ضحی ی سنیه. رفتیم و موندیم و اونجا بودیم یه دو سه روزی و روز آخر فاطمه و زهرا خانم و حسنا هم اومدند. بعد هم همسران هر کدوم اومدند و بنا شد که برگردیم. قبل ناهار که بچه ها تو حیاط داشتند بازی می کردند زینب اومد بهم گفت مامان می شه بیای بغلم کنی؟ و رفتم و جیگرم سوخت قشنگ چون بچه های همسنش همه باباهاشون بودند... ولی اون نبود و احساس بدی داشت...

موقع ناهار هم اومد یواشکی به من گفت مامان! می خوام برم بغل باباش! که حسین آقا بغلش کرد و اونم با اینکه سابقه نداشت ولی یه ربعی بغل باباش موند و باباشم پاهاشو مالید و بهش غذا داد... کاری که بابای خودش اگه بود هم نمی کرد...

خدایا خودت کمکمون کن...

  • Zoha ..

نظرات  (۲)

مطالب خوبی بود .به ما هم سری بزنید.

  • مردی بنام شقایق ...
  • خدا یاریتون کنه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی