الکی نویسی های من

اینجا قرار نیست چیز خاصی بهتون اضافه بشه

الکی نویسی های من

اینجا قرار نیست چیز خاصی بهتون اضافه بشه

می خوام که فقط بنویسم و خالی شم! هم مغزم خالی شه هم ببینم چه خبره

بایگانی
آخرین مطالب

این روزهای سخت

يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۳۶ ق.ظ

امشب زینب بهم زنگ زد و گفت که بیا دنبالم، آخه رفته بود پیش باباش! و مامان بهم گفت که تو نرو! و بذار که اون بیاره... منم گفتم گوش بدم و گوش دادم و نرفتم... ولی بعد یه ساعت اون پیام داد که زینب بی خیال شد و خوابید

قلبم واقعا به درد میاد وقتی به زینب فکر می کنم و اینکه بین من و اون مونده و گناه داره با این سن کمش ولی چاره ی دیگه ای هم پیدا نمی کنم چون اون فقط تو زبونه که می گه تغییر بدیم و برگردیم زندگی رو بسازیم چون همون نادون بی عقلیه که بوده.

نمی دونم چرا من اعتماد کردم وو اون رو انتخاب کردم و واقعا به چی فکر کردم! و چرا خانواده م تحقیق نکردند و چطوری این همه اعتماد شکل گرفت و اصلا من چرا انقدر به خدا اعتماد داشتم که اینطوری بذاره تو کاسه م :|

واقعا پشیمونم از انتخابم و اون هم اون چیزی نبود که نشون می داد حالا یا دانسته نبود یا نادانسته و فکر می کرد طور دیگه ایه ولی اینطوری بود

کاش متوجه بشه که کارهاش چقدر به زینب آسیب می زنه اون هم به خاطر خودخواهی ونفهمی پدری که لیاقت نداره و عقلشم نداره که نباید با زندگی یه بچه ی سه ساله همچین کاری کنه...

  • Zoha ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی