دانشکده
دانشکده علوم اجتماعی برای من در مواجهه اولم، سفر توی تاریخ بود قشنگ
وارد شدم و یه سری آدم رو دیدم که درباره ی چیزایی صحبت می کنند که من صرفا تو بحث از تاریخ و منابع تاریخی عنوانشون رو خونده بودم و ته تهش یه سرچ کوچیکی هم کرده بودم که حالا مارکس چی گفته و در حد ویکی پدیا و تهش یکی دو تا مقاله...
ولی حالا باید می رفتم تو تاریخ، خودم می شدم مارکس و سعی می کنم وحدت ایجاد کنم بین اندیشه ی خودم و ببینم کجا رو به کجا می تونم ربط بدم و پیوند بزنم... برم فلسفه بخونم و بفهمم که حالا اینکه یه همچین ادعایی دارم رو از کجا آوردم... کجا می تونم بگم از فلانی و بهمانی تاثیر گرفتم و کجا ابتکار عمل خودم بوده...
باید مثلا وبر می شدم و چقدرم که من از منطق این آدم خوشم میاد! فعلا! و برای خودم استدلال میاوردم و می دیدم که چطوری می تونم ادعای جدیدم رو اثبات کنم و در رد فلانی و بهمانی حرفهام رو پشتیبانی کنم...
این مواجهه و زندگی در یک قالب دیگه در تاریخ، بسیاااااار برام لذتبخش بود...
هنوز در این حد نیستم که به یک پدیده ی یکسان از دید این افراد مختلف نگاه کنم! یعنی مثلا بگم آقا آبان 98... اگه مارکس بود اینطور تحلیل می کرد اگر وبر بود فلان طور دیگر و و و ... از بچه ها هم پرسیدم کسی بلد نبود و اتفاقا به نظرشون جالب اومد البته بعضیا هم بودند که می گفتند خب که چی؟ ولی من باهاشون کار ندارم اصلا نچسبا رو :)))) و این یعنی من تنها نیستم...
هفته ی اول سر مباحثه ی گروهی با ترس و لرز سوالم رو پرسیدم و فکر می کردم برای همه این موضوع حل شده ست ولی فقط خودکم بینی بود! و این هفته در جایگاه سوال کننده و مناقشه مطرح کننده قرار گرفتم تا بتونیم بحث رو برای خودمون باز کنیم!
من خیلی خوشحالم که با چیزی با عنوان جامعه شناسی آشنا شدم... چیزی که حالا که فکر می کنم همیشه برام جذاب بوده و حتی راهنمایی که بودم یه دفتر "ایسم" ها داشتم و مدام از بابام می پرسیدم و بهش اضافه می کردم! نمی دونم اون موقع شاید برای قیافه ش هم بود ولی دونستنشون رو هم دوست داشتم! هیچ وقت فکر نمی کردم به همچین موضوعی علاقمند بشم و البته هنوز هم سر کلاسای مباحثه مون و وقتایی که بحثا بالا می گیره نقاشی می کنم! معجزه التیام بخش هنر...
دیگه اینکه تو مواجهه با فضای فیزیکی دانشکده باز این حالت سفر تو تاریخ بود... آدما ساختمونا درختا... آدما... آدما... آدما... قشنگ یه قیافه هایی که اگه پس زمینه رو تغییر بدی فرقی با عکسای دوران دانشگاه بابام با دوستاش نداره :))) قشنگ یه حرفایی که من تا قبل این مثلا می گفتم روزگار کمونیست و کارکسیست سر رسیده ولی آدمهایی که نه فراگیر، ولی هستند که هنوز سفت و سخت دفاع می کنند از اون اصول!
و سیگار! یعنی به قدددری سیگار فراگیره که منی که کلا تو یه محیط پاستوریزه بودم پرزهام ریخته بود! دختر و پسر همه دور هم سیگار می کشیدند از هر زمان محدودی که گیر میاوردند. یعنی اینجوری بگم تو جمع 17 نفره که برای اعتراض رفته بودیم من و یکی دیگه سیگار نکشیدیم! که اونم چون ترک کرده بود به تازگی نکشید :))))) فعلا به نظرم نشونه هیچ چیز خاصی نیست به جز ریدن به ریه... ولی اینکه بعدا هم همین نظر رو دارم یا نه رو تضمین نمی کنم...
- ۹۹/۱۰/۲۰